سوال وپاسخ

با عرض سلام خطبه اي از نهج البلاغه که در آن هيچ نقطه اي وجود نداشته باشد .چه خطبه اي است؟ جواب در نهج البلاغه چنين خطبه اي وجود ندارد ولي مرحوم علامه مجلسي در جلد چهلم بحارالانوار ص 162 اشاره اي به خطبه بدون نقطه و نيز خطبه ديگري كه بدون "الف" است مي كند.

سوال وپاسخ

سؤال با آن كه مى دانيم فرزندانى كه از روابط نامشروع به وجود مى آيند به هيچ وجه دخالتى در عمل پدر و مادرشان نداشته و مرتكب گناه و معصيتى نشده اند، در عين حال مى بينيم كه در روايات اسلامى، از فرزندان نامشروع به انحاى مختلف نكوهش شده است; به علاوه به آنان اجازه داده نشده كه پاره اى از مشاغل و مناصب مهمّ اجتماعى مانند قضاوت، امامت جماعت، فتوا و... را اشغال نمايند. چگونه ممكن است كسى كه به هيچ وجه مرتكب گناه و معصيتى نشده، تنها به خاطر اين كه پدر و مادر او مجرم و گناهكارند تا اين اندازه مورد نكوهش و توبيخ قرار گيرد و تا اين مقدار از حريم سعادت و تصدّى مناصب مهمّ اجتماعى محروم گردد؟! بعلاوه، بعضى مى گويند: اين گونه فرزندان هرگز به بهشت نمى روند و روى سعادت نمى بينند; آيا اين سخن - با اين كه مى دانيم خداوند حكيم، گناه كسى را به حساب ديگرى نخواهد نوشت «وَ لا تَزِرُ و ازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرَى» - صحيح است؟ پاسخ ما پيش از آن كه به اصل پاسخ بپردازيم، بايد نكات ذيل را كه زير بناى اين بحث را تشكيل مى دهد مورد گفتگو قرار داده، آن گاه از آنها نتيجه بگيريم. 1- از آن جا كه روابط نامشروع، ارتباط حقوقى و روابط مالى پدر و فرزند را از ميان مى برد، ريشه نسبت ها و عواطف خانوادگى را كه اساس تشكيل اجتماع است قطع مى كند; زن زناكار نمى داند كه از نطفه كدام مرد باردار شده، فرزند نامشروع، پدر و ارحام و بستگانش را نمى شناسد; و بطور كلّى ده ها مفاسد اخلاقى و روانى و اجتماعى و تربيتى و خانوادگى و مالى و عاطفى كه از زنا سرچشمه مى گيرد، همه اينها باعث شده كه پيامبران و قانونگذاران الهى و همچنين قانونگذاران بشرى، اعمال منافى عفّت را تحريم كرده، روابط نامشروع جنسى را ممنوع و غير قانونى اعلام نمايند. 2- چون در هر جمعيّت و ملّتى مقرّراتى براى زناشويى وجود دارد، از اين جهت روابط نامشروع يك عمل «خلاف قانون» و «تجاوز كارانه» است. روى همين جهت مرتكبين در خود احساس يك نوع گناه و اضطراب كه ناشى از روح گناهكارى و نتايج سوئى كه ممكن است اين عمل براى او داشته باشد، مى نمايند. هرگاه بر اثر تكرار و يا عواملى ديگر، اين حالت نگرانى تخفيف پيدا كند و شخص زناكار به ظاهر احساس نگرانى ننمايد، در ضمير باطن او عيب مهمترى وجود دارد و آن فكر تجرّى و تجاوز و قانون شكنى و طغيان است. 3- حالات روانى و فكرى پدر و مادر - همانند ساير آثار بدنى و جسمى آنها - طبق قانون مسلّم وراثت، به فرزندان منتقل مى گردد. همان طور كه مشخّصات جسمى پدر و مادر از قبيل: رنگ چشم، مشكى بودن مو، پيوستگى ابرو و تناسب خاصّ اندام، نوعاً به شكل وراثت به فرزندان انتقال مى يابد، حالات روانى و اخلاقى آنها از قبيل: تندخويى، ساده دلى، يكرنگى، خشونت، عصيانگرى و نظاير اينها نيز از مجراى وراثت كم و بيش به فرزندان انتقال مى يابد. در حقيقت وراثت است كه زير بناى آينده افراد و قسمت قابل توجّهى از شخصيّت انسان را مى سازد و زمينه را براى سعادت و شقاوت آنها آماده مى كند. نتيجه اى كه از نكات فوق مى توان گرفت: فرزندان نامشروع، غالباً روح طغيان و تجرّى و قانون شكنى و گناه را از پدران و مادران خود تا حدودى به ارث برده و زمينه براى ارتكاب جرم و جنايت در آنها فراهم تر است; آنها نسبت به سايرين آمادگى بيشترى براى ارتكاب معاصى و گناه دارند; و لذا، بد آموزى هاى فردى يا محيط نامناسب، كافى است كه حقيقت روح آلوده و نابسامان آنها را كه مانند آتش زير خاكستر پنهان مانده است، آشكار ساخته و خرمن سعادت و خوشبختى آنان را بسوزاند. امّا در مورد محروميّت از مناصب اجتماعى، علاوه بر آنچه در بالا از وضع روحى آنها گفته شد; و اين كه اين عمل يك نوع احتياط منطقى به منظور حفظ مصالح ملّى و جامعه به شمار مى رود، اسلام به جلب اعتماد عمومى در تصدّى اين گونه پست هاى حسّاس اجتماعى اهمّيّت مى دهد; و لذا، كسانى را كه داراى نقطه هاى ضعف خانوادگى و سوابق نامطلوبى باشند، از تصدّى اين گونه مقام ها كه نيازمند به پاكى و طهارت روح است، محروم ساخته است. ولى اشتباه نشود، با همه اين احوال، چنين نيست كه تنها فرزند نامشروع بودن علّت تامّه براى انحراف و شقاوت او باشد و اراده و اختيار او را از پذيرش تعليم و تربيت صحيح اسلامى بكلّى سلب كرده، نتواند با به كار بستن دستورات صحيح زندگى، اهل سعادت گردد. فرزندان نامشروع، مانند فرزندان طبيعى و قانونى در انتخاب راه سعادت و يا شقاوت آزادند; آنها نيز مى توانند با اراده و اختيار خود راه تقوا و فضيلت را برگزيده، جزء گروه رستگاران و اهل بهشت گردند. اين طور نيست كه آنها شرير و جانى بالفطره آفريده شده باشند و به هيچ وجه نتوانند خود را از چنگال ناپاكى و گناه رهايى بخشند; بلكه، همان طورى كه حضرت صادق(عليه السلام)فرموده است: «انَّ وَلَدَ الزِّنا يُسْتَعْمَلْ اِنْ عَمِلَ خيراً جُزِىَ بِهِ و اِنْ عَمِلَ شَرّاً جُزِىَ بِهِ; فرزند نامشروع از راه تربيت به كار و انجام وظيفه وادار مى شود; اگر اعمالش نيكو و خير بود، پاداش خوب داده مى شود و اگر كار زشت و ناپسند انجام داد، كيفر نافرمانى خود را خواهد ديد». گرچه طبع سركش، وظيفه فرزندان نامشروع را كه علاقه بيشترى به گناه و قانون شكنى دارند در پيكار با معاصى دشوارتر مى سازد; امّا در صورتى كه برخلاف ميل باطنى خود از فرمان خدا و دستورات صحيح زندگى پيروى نمايند، به حكم «افضل الاعمال احمضها; بهترين كارها آنهايى است كه با رنج و مشقّت بيشترى توأم باشد» پاداشى بهتر و ارزنده تر به آنها داده خواهد شد. بنابر اين، نكوهش و توبيخى كه اسلام از فرزندان نامشروع نموده، صرفاً به منظور اين است كه به آنها هشدار دهد كه در موقعيّت خطرناكى قرار دارند و بايستى حدّاكثر مراقبت را از خود در انجام وظايف و دورى از گناه به عمل آورند، نه آن كه عوامل تعليم و تربيت به هيچ وجه در آنها مؤثّر نبوده و حتماً از اهل دوزخ خواهند بود. به عبارت ديگر: فرزندانى كه از روابط نامشروع به وجود مى آيند، مانند كودكانى هستند كه از پدران و مادران بيمار و مثلا مبتلا به سل و امراض مقاربتى و نظاير اينها متولّد مى شوند; چنين كودكانى آمادگى بيشترى براى ابتلا به آن امراض دارند كه هرگاه به معالجه آنها اقدام نشود، به زودى ممكن است آنها را بيمار و مبتلا سازد; و به همين جهت بايد براى رعايت مصالح عمومى و جلب اعتماد مردم، اين گونه كودكان آماده ابتلا به سل را مثلا از تصدّى امور مربوط به موادّ غذايى و مانند آن، جلوگيرى كرد. فرزندان نامشروع نيز يك نوع آمادگى براى قانون شكنى و گناه و عصيان دارند; هرگاه تعليم و تربيت صحيح، محيط سالم، اراده و پايدارى آنها نباشد، ممكن است سقوط كرده و جزء گروه جنايتكاران درآيند. روى اين جهات، مصالح عمومى ايجاب مى كند كه براى رعايت پيشگيرى هاى لازم اجتماعى، از تصدّى پاره اى از مقامات خوددارى كنند. امّا اين كه بعضى پنداشته اند كه فرزندان نامشروع حتماً روى سعادت و نجات نخواهند ديد، كاملا اشتباه است; بلكه، آنها همانند ديگران مى توانند افرادى خوشبخت و سعادتمند گردند; ولى همان طور كه گفتيم چون زمينه روحى آنها نسبت به ديگران نامساعد است، احتياج به مراقبت و تربيت قويتر و بيشتر دارند، همان طور كه فرزند يك نفر مسلول لازم نيست حتماً مسلول گردد، بلكه مى توان با مراعات امور بهداشتى او را نيرومندتر از ديگران ساخت و از اين بيمارى نجات داد. خلاصه، آمادگى زمينه، دليل قطعى بر ابتلا نخواهد بود و اراده نيرومند و تربيت مى تواند آن را جبران نمايد. جالب اين كه، اگر اين گونه فرزندان نامشروع در برابر گناه پايدارى كنند، مقامى ارجمندتر و بالاتر از افراد همرديف و مشابه خود خواهند داشت، چرا كه آنها مجاهده بيشترى كرده اند. ارسال شده در تاريخ : دوشنبه ، 21 فروردين ماه ، 1385